آی واژه | انوری

سید و صدر جهان بار ندادست کجاست
سید و صدر جهان بار ندادست کجاست
دیر شد دیر که خورشید فلک روی نمود
دیر شد دیر که خورشید فلک روی نمود
چیست امروز که خورشید زمین ناپیداست
چیست امروز که خورشید زمین ناپیداست
بارگاهش ز بزرگان و ز اعیان پر شد
بارگاهش ز بزرگان و ز اعیان پر شد
او نه بر عادت خود روی نهان کرده چراست
او نه بر عادت خود روی نهان کرده چراست
دوش گفتند که رنجور ترک بود آری
دوش گفتند که رنجور ترک بود آری
بار نادادنش امروز بر آن قول گواست
بار نادادنش امروز بر آن قول گواست
پرده دارا تو یکی درشو و احوال بدان
پرده دارا تو یکی درشو و احوال بدان
تا چگونه است بهش هست که دلها درواست
تا چگونه است بهش هست که دلها درواست
ور ترا بار بود خدمت ما هم برسان
ور ترا بار بود خدمت ما هم برسان
مردمی کن بکن این کار که این کار شماست
مردمی کن بکن این کار که این کار شماست
ور توانی که رهی بازدهی به باشد
ور توانی که رهی بازدهی به باشد
تا درآییم و سلامیش کنیم ار تنهاست
تا درآییم و سلامیش کنیم ار تنهاست
ور چنانست که حالیست نه بر وفق مراد
ور چنانست که حالیست نه بر وفق مراد
خود مگو برگ نیوشیدن این حال کراست
خود مگو برگ نیوشیدن این حال کراست
که تواند که به اندیشه درآرد به جهان
که تواند که به اندیشه درآرد به جهان
کز جهان آنکه جهان صد یک ازو بود جداست
کز جهان آنکه جهان صد یک ازو بود جداست
وانکه باقی به مدد دادن جاهش بودی
وانکه باقی به مدد دادن جاهش بودی
نعمت و ایمنی امروز نه در حال بقاست
نعمت و ایمنی امروز نه در حال بقاست
وانکه برخاست ازو رسم بدی چون بنشست
وانکه برخاست ازو رسم بدی چون بنشست
چون چنین است بهین کاری تسلیم و رضاست
چون چنین است بهین کاری تسلیم و رضاست
آفریده چکند گر نکشد بار قضا
آفریده چکند گر نکشد بار قضا
کافرینش همه در سلسلهٔ بند قضاست
کافرینش همه در سلسلهٔ بند قضاست
والی ما که سپهر است ولایت سوز است
والی ما که سپهر است ولایت سوز است
وای کین والی سوزنده به غایت والاست
وای کین والی سوزنده به غایت والاست
اجل از بارخدای اجل اندر نگذشت
اجل از بارخدای اجل اندر نگذشت
گر تو گویی که ز من درگذرد این سوداست
گر تو گویی که ز من درگذرد این سوداست
چه توان کرد برون شد ز قضا ممکن نیست
چه توان کرد برون شد ز قضا ممکن نیست
دامن از عمر بیفشاند و به یک ره برخاست
دامن از عمر بیفشاند و به یک ره برخاست
ای ز اولاد پیمبر وسط عقد مپرس
ای ز اولاد پیمبر وسط عقد مپرس
کز فراق تو بر اولاد پیمبر چه عناست
کز فراق تو بر اولاد پیمبر چه عناست
وی دو قرن از کرمت برده جهان برگ و نوا
وی دو قرن از کرمت برده جهان برگ و نوا
تو چه دانی که جهان بی تو چه بی برگ و نواست
تو چه دانی که جهان بی تو چه بی برگ و نواست
به وفات تو جهان ماتم اولاد رسول
به وفات تو جهان ماتم اولاد رسول
تازه تر کرد مگر سلخ رجب عاشوراست
تازه تر کرد مگر سلخ رجب عاشوراست
از فنای چو تویی گشت مبرهن ما را
از فنای چو تویی گشت مبرهن ما را
که تر و خشک جهان رهرو سیلاب فناست
که تر و خشک جهان رهرو سیلاب فناست
با تو گیتی چو جفا کرد وفا با که کند
با تو گیتی چو جفا کرد وفا با که کند
وین عجب نیست که خود عادت او جمله جفاست
وین عجب نیست که خود عادت او جمله جفاست
دایهٔ دهر نپرورد کسی را که نخورد
دایهٔ دهر نپرورد کسی را که نخورد
بینی ای دوست که این دایه چه بی مهر و وفاست
بینی ای دوست که این دایه چه بی مهر و وفاست
گرچه خلقی ز جفاهای فلک مجروحند
گرچه خلقی ز جفاهای فلک مجروحند
اندرین دور که شب حامل تشویش و بلاست
اندرین دور که شب حامل تشویش و بلاست
بلخ را هیچ قفایی چو وفات تو نبود
بلخ را هیچ قفایی چو وفات تو نبود
آخر ای دور فلک وقت بدان این چه قفاست
آخر ای دور فلک وقت بدان این چه قفاست
رفتی و با تو کمالی که جهان داشت ببرد
رفتی و با تو کمالی که جهان داشت ببرد
گر جهان را پس از این ناقص خوانیم سزاست
گر جهان را پس از این ناقص خوانیم سزاست
کی دهد کار جهان نور و تو غایب ز جهان
کی دهد کار جهان نور و تو غایب ز جهان
شب و خورشید بهم هر دو کجا آید راست
شب و خورشید بهم هر دو کجا آید راست
تنگ بودی ز بزرگیت جهان وین معنی
تنگ بودی ز بزرگیت جهان وین معنی
داند آنکس که به اسباب بزرگی داناست
داند آنکس که به اسباب بزرگی داناست
وین عجب تر که کنون بی تو از آن تنگترست
وین عجب تر که کنون بی تو از آن تنگترست
زانکه از درد تو خالی نه خلا ونه ملاست
زانکه از درد تو خالی نه خلا ونه ملاست
گرچه در هر جگری درد و غمت بیخی زد
گرچه در هر جگری درد و غمت بیخی زد
که شبان روزی چون ذکر تو در نشو و نماست
که شبان روزی چون ذکر تو در نشو و نماست
ما چه دانیم که از ما چه سعادت بگذشت
ما چه دانیم که از ما چه سعادت بگذشت
وان تصور نه به اندازهٔ این سینهٔ ماست
وان تصور نه به اندازهٔ این سینهٔ ماست
کیست با این همه کز نالهٔ زارش همه شب
کیست با این همه کز نالهٔ زارش همه شب
سقف گردون نه پر از ولولهٔ صوت و صداست
سقف گردون نه پر از ولولهٔ صوت و صداست
کیست ای بوده چو دریا و چو ابرت دل و دست
کیست ای بوده چو دریا و چو ابرت دل و دست
کز فراقت نه مژه ابرو کنارش دریاست
کز فراقت نه مژه ابرو کنارش دریاست
تا جهان را نگذاری ز چنان جاه یتیم
تا جهان را نگذاری ز چنان جاه یتیم
که یتیمی جهان گرچه نه طفلست خطاست
که یتیمی جهان گرچه نه طفلست خطاست
تا به خاک اندر آرام نگیری که سپهر
تا به خاک اندر آرام نگیری که سپهر
همچنان در طلب خدمت تو ناپرواست
همچنان در طلب خدمت تو ناپرواست
ای دریغا که ز تو درد دلی ماند به دست
ای دریغا که ز تو درد دلی ماند به دست
وانکه این درد نه دردیست که درمانش دواست
وانکه این درد نه دردیست که درمانش دواست
ای دریغا که غم هجر و غم رفتن تو
ای دریغا که غم هجر و غم رفتن تو
نیست آن شب که درو هیچ امید فرداست
نیست آن شب که درو هیچ امید فرداست
ای دریغا که ثناها به دعا باز افتاد
ای دریغا که ثناها به دعا باز افتاد
چون چنین است بهین ذکر درین حال دعاست
چون چنین است بهین ذکر درین حال دعاست
یاربش در کنف لطف خدایی خوددار
یاربش در کنف لطف خدایی خوددار
کان چنان لطفی کان درخور آنست تراست
کان چنان لطفی کان درخور آنست تراست
چون رهانیدی از این تفرقها جمعش کن
چون رهانیدی از این تفرقها جمعش کن
با که با اهل عبا زانکه هم از اهل عباست
با که با اهل عبا زانکه هم از اهل عباست
ور به گیتی نظری کرد برو تنگ مکن
ور به گیتی نظری کرد برو تنگ مکن
که جهان دجله شد و ما همه را استسقاست
که جهان دجله شد و ما همه را استسقاست